در ادامه خواهید خواند
مفهوم ما از واقعیت غالباً فقط بر اساس نسخه محدودی از آنچه که در حال حاضر موجود می باشد، استوار است. ما قطعاتی از تجربیات و واقعیات را بدست می آوریم و داستانسرایی می کنیم. زندگی را طبق یک فیلمنامه زندگی می کنیم. اکثر ما دنیا را از طریق داستان هایی با شروع و پایان ثابت می شناسیم، و از آنجا که آنها در نوعی طرح قرار می گیرند، ما معتقدیم که ما همه قطعات لازم را برای تکمیل معما که هستیم هستیم. با این حال ، این تصاویر غالباً زیبا نیستند و منجر به این باور می شوند که عدم لیاقتی که احساس می کنیم نتیجه خوب نبودن ما به طریقی است.
اما اگر بتوانید ذهن خود را آرام کرده و با ذهن مبتدی درها را به روی فرصت هایی باز کنید، ترس و تعجب با واقعیت های به موقع نشان نمی دهد.
داستان فیل در تاریکی که در دفتر سوم مثنوی مولوی هم آمده است داستان مشهوری است که به شکل های متفاوت در فرهنگ های دیگر هم نقل شده است مثلا در زبان هندی افسانه ای با نام فیل و کوران هم با همین مضمون وجود دارد که اغلب برای نشان دادن ذهن مبتدی استفاده می شود. روایت با مزه ای از این داستان، کتاب مصور هفت موش کور نوشته اد یانگ است، که در آن هفت موش کور یک موجود مرموز (یک فیل) را در کنار برکه پیدا می کنند. آنها برای اینکه کشف کنند که این موجود ممکن است چه چیزی باشد، یکی یکی بیرون می روند و بر اساس بخشی از فیل که لمس می کنند، هر کدام یک تصویر ذهنی را ارائه می دهند. به عنوان مثال ، موشی که دم فیل را لمس می کند ، فکر می کند این یک مار است. موشی که عاج فیل را حس می کند فکر می کند این نیزه است. و موش که گوش فیل را می مالد فکر می کند این یک بادبزن است. وقتی موش هفتم همه بخش های موجود مرموز را بررسی می کند ، ماهیت واقعی آن برایش مشخص می شود. گرچه به نوعی هر شش موش دیگر حق داشتند. اما از آنجا که آنها کل فیل را “ندیده بودند” ، اشتباه می کردند. و دچار تناقض بودند.
به داستانی فکر کنید که درباره خودتان می گویید یا دیگران شما را وادار به باور آن کرده اند، شاید داستانی که باعث شده شما نسبت به خودتان دید منفی داشته باشید و بار گناه، شرم یا کینه را در خود ایجاد کنید. به عنوان مثال، اگر والدین شما از هم جدا شده اند، شاید شما با این فکر و عقیده که این تقصیر شماست زیرا شما به اندازه کافی خوب نبودید. در نظر بگیرید که داستان شما مبتنی بر پیش فرض های محدود و نادرست است و این احتمال را پیدا کنید که مواردی بیش از آنچه “به چشم می آید” وجود دارد. شاید عوامل بیرونی فراتر از ادراکی وجود داشته باشند که شما از آنها بی خبرید. به عنوان مثال ، شاید به دلیل عدم تفاهم و یا صد ها موارد دیگر این رابطه به جدایی ختم شده.
داستان های پیش ساخته خود را در دفتر خود بنویسید، به فرضیات و نتیجه گیری هایی که مبتنی بر استدلال احساسی و نه بر مبنای واقعیات بنا شده اند آگاه باشید. سپس از خود بپرسید: اگر این باور نبود ، من چه تفاوتی با الانم داشتم؟ چه احساسی داشتم؟ چه کارهایی می توانستم انجام دهم؟