تفاوت‌ها و اشتراکات نظریات یونگ و فروید

تفاوت‌های نظریه‌های کارل یونگ و زیگموند فروید

درباره آگاهی، نیمه‌آگاهی و ناخودآگاه

زیگموند فروید و کارل یونگ، دو تن از مشهورترین روانکاوان، نظریات مهم و تأثیرگذاری درباره ساختار ذهن انسان ارائه داده‌اند. با این حال، تفاوت‌های قابل توجهی بین دیدگاه‌های آن‌ها وجود دارد که در این مقاله به تفصیل بررسی می‌شود.

نظریه فروید

فروید ساختار ذهن را به سه بخش تقسیم می‌کند:

  1. آگاهی (Conscious): شامل تمامی افکار و احساساتی است که در حال حاضر از آن‌ها آگاه هستیم. این بخش از ذهن ما به عنوان بخش فعال و بیدار شناخته می‌شود و مسئول پردازش اطلاعاتی است که در هر لحظه دریافت می‌کنیم. فروید معتقد است که این بخش فقط قسمت کوچکی از فعالیت‌های ذهنی ما را تشکیل می‌دهد و بسیاری از فرآیندهای ذهنی در لایه‌های عمیق‌تری رخ می‌دهند.
  2. نیمه‌آگاهی (Subconscious): شامل اطلاعات و تجربیاتی است که به راحتی قابل دسترسی نیستند ولی می‌توانند با کمی تلاش به ذهن آگاه منتقل شوند. این بخش از ذهن شامل خاطرات و تجربیات گذشته است که به طور موقت فراموش شده‌اند اما می‌توانند با تحریکات خاصی مجدداً به ذهن آگاه بازگردند. نیمه‌آگاهی نقش مهمی در رفتارهای ما دارد و بسیاری از تصمیمات و واکنش‌های ما از این بخش نشأت می‌گیرد.
  3. ناخودآگاه (Unconscious): بخشی از ذهن که شامل تمایلات، خاطرات و تجربیاتی است که از آگاهی پنهان شده‌اند و تأثیر عمیقی بر رفتار و افکار ما دارند. فروید بر این باور بود که ناخودآگاه محل ذخیره‌ی انگیزه‌ها و تمایلاتی است که به دلایل مختلف سرکوب شده‌اند. این بخش از ذهن دارای تأثیرات بسیار قوی بر رفتار و شخصیت فرد است و بسیاری از اختلالات روانی ناشی از تعارضات ناخودآگاه هستند.
تحلیل فروید از ناخودآگاه

فروید معتقد بود که ناخودآگاه بیشترین تأثیر را بر رفتار و شخصیت فرد دارد. او بر این باور بود که بسیاری از تجربیات کودکی و تمایلات سرکوب‌شده جنسی در ناخودآگاه ذخیره می‌شوند و باعث بروز اضطراب و اختلالات روانی می‌شوند. فروید از روش‌های مختلفی مانند تفسیر رویا و تداعی آزاد برای دسترسی به این لایه‌های پنهان ذهن استفاده می‌کرد.

تحلیل فروید از ناخودآگاه به ما نشان می‌دهد که چگونه تجربیات اولیه کودکی و تمایلات جنسی می‌توانند به شکل‌گیری شخصیت و بروز رفتارهای ناهنجار منجر شوند. او بر این باور بود که ناخودآگاه پر از انگیزه‌ها و تمایلاتی است که به دلایل مختلف از آگاهی پنهان شده‌اند. این انگیزه‌ها معمولاً در کودکی شکل می‌گیرند و در بزرگسالی تأثیرات خود را نشان می‌دهند.

فروید از روش‌های متعددی برای کاوش در ناخودآگاه استفاده می‌کرد. یکی از این روش‌ها تفسیر رویا بود. او معتقد بود که رویاها دروازه‌ای به ناخودآگاه هستند و می‌توانند اطلاعات مهمی درباره تمایلات و تعارضات پنهان در ذهن فرد ارائه دهند. علاوه بر این، تداعی آزاد نیز یکی دیگر از روش‌های فروید بود که در آن فرد به صورت آزادانه هر چه به ذهنش می‌رسد را بیان می‌کند تا بتوان به لایه‌های عمیق‌تر ذهن دست یافت.

نقش غرایز در نظریه فروید

فروید به غرایز ابتدایی مانند غریزه زندگی (Eros) و غریزه مرگ (Thanatos) اهمیت زیادی می‌داد. او معتقد بود که این غرایز پایه‌ای‌ترین نیروهای محرک رفتار انسانی هستند و در ناخودآگاه فعالیت می‌کنند.

غریزه زندگی یا اروس به تمامی تمایلاتی که به حفظ و ادامه حیات کمک می‌کنند، اطلاق می‌شود. این غرایز شامل تمایلات جنسی، نیاز به غذا و میل به بقا هستند. فروید معتقد بود که اروس نیروی محرکه‌ای است که انسان‌ها را به سمت زندگی و خلق تمایل می‌دهد.

از سوی دیگر، غریزه مرگ یا تاناتوس شامل تمایلاتی است که به سمت نابودی و مرگ گرایش دارند. فروید بر این باور بود که تاناتوس نیرویی است که انسان‌ها را به سمت خود تخریب و نابودی هدایت می‌کند. این نظریه بحث‌برانگیز نشان‌دهنده نگرش فروید به تعارضات درونی انسان‌هاست که بین تمایلات زندگی و مرگ قرار دارند.

تعارض بین اروس و تاناتوس بخش مهمی از نظریه فروید را تشکیل می‌دهد. او معتقد بود که رفتارهای انسانی نتیجه تعادل بین این دو نیروی قدرتمند است. این تعارضات می‌توانند به شکل‌های مختلفی در زندگی روزمره ظاهر شوند و به توضیح بسیاری از رفتارهای پیچیده و متناقض انسانی کمک کنند.

نظریه یونگ

یونگ نیز ساختار ذهن را به سه بخش تقسیم می‌کند، اما با تفاوت‌هایی:

  1. آگاهی (Conscious): مشابه نظریه فروید، شامل افکار و احساسات آگاهانه است. یونگ نیز به اهمیت آگاهی در شکل‌گیری شخصیت و رفتار فرد تأکید می‌کند. او بر این باور بود که آگاهی نقش مهمی در تنظیم و هماهنگی بین جنبه‌های مختلف روانی دارد و به فرد کمک می‌کند تا با محیط خود سازگار شود.
  2. ناخودآگاه شخصی (Personal Unconscious): شامل خاطرات و تجربیاتی است که به دلیل فراموشی یا سرکوب از آگاهی خارج شده‌اند ولی قابل دسترسی هستند. این بخش از ذهن شامل تمامی تجربیات و خاطراتی است که فرد در طول زندگی خود به دست آورده و به دلایل مختلفی به سطح ناخودآگاه رانده شده‌اند. یونگ معتقد بود که ناخودآگاه شخصی نقش مهمی در شکل‌گیری شخصیت فرد دارد و بسیاری از تمایلات و انگیزه‌های رفتاری از این بخش نشأت می‌گیرند.
  3. ناخودآگاه جمعی (Collective Unconscious): یکی از مفاهیم منحصر به فرد یونگ، شامل تجربیات و الگوهایی است که از طریق نسل‌ها منتقل شده و بین تمامی انسان‌ها مشترک است. ناخودآگاه جمعی شامل کهن‌الگوها یا الگوهای اصلی مشترک بین همه انسان‌ها است که از طریق اساطیر، داستان‌ها و دین‌ها به نسل‌های بعدی منتقل می‌شوند. این کهن‌الگوها نقش مهمی در شکل‌گیری روان فرد دارند و به عنوان الگوهای بنیادین رفتار انسانی عمل می‌کنند.
ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوها

یکی از برجسته‌ترین تفاوت‌های نظریه یونگ، مفهوم ناخودآگاه جمعی است. یونگ بر این باور بود که علاوه بر ناخودآگاه شخصی، یک لایه عمیق‌تر از ذهن وجود دارد که شامل کهن‌الگوها یا الگوهای اصلی مشترک بین همه انسان‌ها است. این کهن‌الگوها از طریق اساطیر، داستان‌ها و دین‌ها به نسل‌های بعدی منتقل می‌شوند.

ناخودآگاه جمعی شامل الگوهای بنیادینی است که در تمام فرهنگ‌ها و جوامع مشترک هستند. این الگوها از طریق تجربیات مشترک انسانی شکل گرفته و به نسل‌های بعدی منتقل می‌شوند. برای مثال، کهن‌الگوی “قهرمان” یا “مادر” در تمامی فرهنگ‌ها وجود دارد و نقش مهمی در شکل‌گیری روان فرد ایفا می‌کند.

یونگ معتقد بود که شناخت این کهن‌الگوها می‌تواند به درک بهتر از رفتار و انگیزه‌های انسانی کمک کند. او بر این باور بود که بسیاری از تعارضات روانی ناشی از تعارض بین کهن‌الگوهای ناخودآگاه جمعی و تجربیات فردی است. به همین دلیل، یونگ به تحلیل اساطیر، رویاها و داستان‌های فرهنگی اهمیت زیادی می‌داد تا به فهم عمیق‌تری از روان انسان دست یابد.

تمرکز بر رشد فردی

یونگ بر خلاف فروید به رشد شخصی و خودشناسی اهمیت بیشتری می‌دهد. او معتقد بود که هدف نهایی هر فرد باید دستیابی به تمامیت روانی و توازن بین جنبه‌های مختلف شخصیت باشد. این فرآیند را یونگ “تفرّد” می‌نامد.

تفرّد به معنای یکپارچه‌سازی تمام جنبه‌های روانی فرد است. یونگ بر این باور بود که هر فرد باید به شناخت و پذیرش تمامی جنبه‌های شخصیت خود برسد تا بتواند به تمامیت روانی دست یابد. این فرآیند شامل پذیرش ناخودآگاه و کهن‌الگوها، و همچنین توسعه و تقویت جنبه‌های مثبت شخصیت است.

یونگ معتقد بود که رشد فردی یک فرآیند مادام‌العمر است و هر فرد باید به طور مداوم به شناخت و توسعه خود بپردازد.

تفاوت‌های کلیدی

یکی از تفاوت‌های برجسته بین فروید و یونگ در نظریه‌های آن‌ها درباره ساختار ذهن این است که یونگ مفهوم ناخودآگاه جمعی را معرفی کرد. این مفهوم بیان می‌کند که بخشی از ذهن شامل تجربیات و الگوهایی است که از طریق نسل‌ها منتقل شده و بین تمامی انسان‌ها مشترک است. این دیدگاه یونگ، بر خلاف فروید که تمرکز بیشتری بر ناخودآگاه شخصی و تجربیات فردی داشت، به اهمیت تجربیات مشترک انسانی در شکل‌گیری رفتار و شخصیت تأکید دارد.

تمرکز بر ناخودآگاه جمعی

یونگ معتقد بود که ناخودآگاه جمعی شامل کهن‌الگوها است، که الگوهای اساسی و تکراری هستند که در اساطیر، داستان‌ها و فرهنگ‌های مختلف ظاهر می‌شوند. او بر این باور بود که این کهن‌الگوها نقش مهمی در روان انسان ایفا می‌کنند و به عنوان الگوهای بنیادین رفتار انسانی عمل می‌کنند. به عنوان مثال، کهن‌الگوهایی مانند “قهرمان”، “مادر”، و “سایه” در تمامی فرهنگ‌ها و تاریخ‌های مختلف یافت می‌شوند و نشان‌دهنده تجربیات مشترک انسانی هستند.

یونگ معتقد بود که درک و شناخت این کهن‌الگوها می‌تواند به افراد کمک کند تا به فهم عمیق‌تری از خود و رفتارهایشان دست یابند. او همچنین بر این باور بود که بسیاری از تعارضات روانی ناشی از تعارض بین کهن‌الگوهای ناخودآگاه جمعی و تجربیات فردی است. تحلیل و درک این کهن‌الگوها می‌تواند به فرایند درمان روانی و رشد فردی کمک کند.

دیدگاه مثبت‌تر یونگ

یونگ نسبت به فروید دیدگاه مثبت‌تری نسبت به رشد فردی و خودشناسی داشت. او معتقد بود که هر فرد باید به سمت تحقق خود و دستیابی به تمامیت روانی حرکت کند. یونگ به جای تمرکز بر جنبه‌های منفی و سرکوب‌شده ذهن، به رشد و توسعه جنبه‌های مثبت شخصیت توجه داشت. او فرایند تفرّد را به عنوان یک فرایند مادام‌العمر توصیف می‌کرد که در آن فرد به شناخت و پذیرش تمامی جنبه‌های شخصیت خود می‌پردازد.

یونگ بر این باور بود که رشد فردی شامل یکپارچه‌سازی تمامی جنبه‌های روانی است. این شامل پذیرش و درک ناخودآگاه، شناخت کهن‌الگوها و توسعه جنبه‌های مثبت شخصیت می‌شود. او معتقد بود که دستیابی به تمامیت روانی نیازمند تلاش مستمر و خودشناسی عمیق است و هر فرد باید به طور مداوم به توسعه و شناخت خود بپردازد.

ساختار ذهن

تقسیم‌بندی یونگ شامل لایه‌های بیشتری از ناخودآگاه است که تجربیات جمعی را نیز در بر می‌گیرد. این دیدگاه یونگ نسبت به فروید گسترده‌تر است و به شناخت بیشتری از جنبه‌های مختلف روان انسان منجر می‌شود. فروید بیشتر بر ناخودآگاه فردی و تجربیات کودکی تمرکز داشت، در حالی که یونگ به ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوهای مشترک بین تمامی انسان‌ها توجه داشت. این تفاوت‌ها نشان‌دهنده نگرش‌های مختلف این دو روانکاو به ساختار و کارکردهای ذهن انسان است.

یونگ همچنین به اهمیت اسطوره‌ها و داستان‌های فرهنگی در شکل‌گیری روان انسان تأکید داشت. او معتقد بود که این داستان‌ها و اسطوره‌ها بیانگر کهن‌الگوها و تجربیات مشترک انسانی هستند و می‌توانند به درک عمیق‌تری از روان انسان کمک کنند. این دیدگاه یونگ به تفاوت‌های فرهنگی و نقش آن‌ها در شکل‌گیری شخصیت و رفتار انسان توجه ویژه‌ای داشت.

اشتراکات نظریات کارل یونگ و زیگموند فروید

درباره آگاهی، نیمه‌آگاهی و ناخودآگاه

با وجود تفاوت‌های قابل توجه بین نظریات فروید و یونگ، این دو روانکاو بزرگ نیز اشتراکات مهمی در دیدگاه‌های خود دارند. در این بخش به بررسی اشتراکات نظریات آن‌ها درباره ساختار ذهن و فرآیندهای روانی می‌پردازیم.

تأکید بر ناخودآگاه

هر دو فروید و یونگ معتقد بودند که بخش بزرگی از ذهن انسان توسط ناخودآگاه کنترل می‌شود. فروید بر این باور بود که ناخودآگاه شامل تمایلات و تجربیات سرکوب‌شده است که تأثیر زیادی بر رفتار و شخصیت فرد دارند. به همین ترتیب، یونگ نیز به اهمیت ناخودآگاه تأکید داشت، اما آن را به دو بخش ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی تقسیم می‌کرد. این اشتراک در تأکید بر ناخودآگاه نشان‌دهنده اهمیت این مفهوم در نظریات هر دو روانکاو است.

ناخودآگاه در نظریات هر دو به عنوان مخزن تجربیات، خاطرات و تمایلاتی است که از آگاهی پنهان شده‌اند. این تجربیات و تمایلات می‌توانند به طور مستقیم و غیرمستقیم بر رفتار و واکنش‌های فرد تأثیر بگذارند. هر دو روانکاو معتقد بودند که تحلیل ناخودآگاه می‌تواند به درک عمیق‌تری از علل رفتارهای ناهنجار و اختلالات روانی کمک کند.

هم فروید و هم یونگ از روش‌های مختلفی برای دسترسی به ناخودآگاه استفاده می‌کردند. فروید از تکنیک‌هایی مانند تداعی آزاد و تفسیر رویا استفاده می‌کرد تا به لایه‌های پنهان ذهن دست یابد. یونگ نیز به تحلیل رویاها و همچنین مطالعه اساطیر و داستان‌های فرهنگی به عنوان ابزارهایی برای درک ناخودآگاه اهمیت می‌داد. این روش‌ها نشان‌دهنده اهمیت مشترک ناخودآگاه در فرآیند درمانی هر دو روانکاو است.

نقش تجربیات کودکی

یکی دیگر از اشتراکات بین نظریات فروید و یونگ، تأکید بر نقش تجربیات کودکی در شکل‌گیری شخصیت و رفتار فرد است. فروید معتقد بود که تجربیات اولیه کودکی، به ویژه در زمینه‌های جنسی، تأثیر زیادی بر شخصیت فرد دارند و بسیاری از تعارضات روانی ناشی از این تجربیات هستند. او بر این باور بود که سرکوب تمایلات و تجربیات در کودکی می‌تواند منجر به بروز اضطراب و اختلالات روانی در بزرگسالی شود.

یونگ نیز به اهمیت تجربیات کودکی اذعان داشت، اگرچه دیدگاه او درباره این تجربیات گسترده‌تر و متنوع‌تر بود. او معتقد بود که تجربیات کودکی نقش مهمی در شکل‌گیری ناخودآگاه شخصی دارند و می‌توانند بر رفتار و واکنش‌های فرد تأثیر بگذارند. با این حال، یونگ به جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی نیز توجه داشت و بر این باور بود که تجربیات مشترک فرهنگی و کهن‌الگوها نیز در شکل‌گیری روان فرد نقش دارند.

هر دو روانکاو به تحلیل و درک تجربیات کودکی به عنوان یک بخش مهم از فرآیند درمانی تأکید داشتند. فروید بر این باور بود که بازنگری و تحلیل تجربیات کودکی می‌تواند به کشف علل تعارضات روانی و درمان آن‌ها کمک کند. یونگ نیز به تحلیل رویاها و خاطرات کودکی به عنوان راهی برای درک ناخودآگاه و کهن‌الگوها اهمیت می‌داد.

اهمیت رویاها

یکی دیگر از اشتراکات مهم بین نظریات فروید و یونگ، اهمیت رویاها در درک ناخودآگاه و تحلیل روانی است. فروید معتقد بود که رویاها بازتابی از تمایلات و تجربیات سرکوب‌شده ناخودآگاه هستند و می‌توانند به عنوان دروازه‌ای به ناخودآگاه عمل کنند. او از تفسیر رویاها به عنوان یک ابزار مهم در فرآیند درمانی استفاده می‌کرد و معتقد بود که تحلیل رویاها می‌تواند به کشف تعارضات و تمایلات پنهان کمک کند.

یونگ نیز به اهمیت رویاها اذعان داشت، اما دیدگاه او درباره رویاها گسترده‌تر و جامع‌تر بود. او معتقد بود که رویاها نه تنها بازتابی از ناخودآگاه شخصی هستند، بلکه می‌توانند حاوی پیام‌ها و الگوهایی از ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوها باشند. یونگ بر این باور بود که تحلیل رویاها می‌تواند به درک عمیق‌تری از روان انسان و کهن‌الگوهای مشترک بین تمامی انسان‌ها کمک کند.

یونگ به تحلیل نمادها و الگوهای موجود در رویاها به عنوان راهی برای درک ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوها توجه داشت. او معتقد بود که هر رویایی می‌تواند حاوی پیام‌های مهمی درباره وضعیت روانی فرد و همچنین الگوهای بنیادین مشترک بین تمامی انسان‌ها باشد. این تحلیل‌ها می‌توانند به فهم عمیق‌تری از تعارضات درونی و فرآیندهای روانی کمک کنند.

هر دو روانکاو به روش‌های مختلفی برای تفسیر رویاها پرداختند. فروید بر جنبه‌های جنسی و سرکوب‌شده رویاها تأکید داشت، در حالی که یونگ به تحلیل نمادها و الگوهای موجود در رویاها به عنوان راهی برای درک ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوها توجه داشت. این تأکید مشترک بر اهمیت رویاها نشان‌دهنده نقش کلیدی آن‌ها در فرآیند تحلیل روانی و درمان است.

نقش تعارضات روانی

هر دو فروید و یونگ معتقد بودند که تعارضات روانی نقش مهمی در شکل‌گیری اختلالات روانی دارند. فروید بر این باور بود که تعارضات بین تمایلات سرکوب‌شده و نیروهای سرکوب‌گر درون فرد، منجر به بروز اضطراب و اختلالات روانی می‌شوند. او معتقد بود که این تعارضات عمدتاً ناشی از تمایلات جنسی سرکوب‌شده و تجربیات کودکی هستند.

یونگ نیز به اهمیت تعارضات روانی اذعان داشت، اما دیدگاه او درباره این تعارضات گسترده‌تر بود. او معتقد بود که تعارضات بین کهن‌الگوهای ناخودآگاه جمعی و تجربیات فردی می‌توانند منجر به بروز اختلالات روانی شوند. یونگ بر این باور بود که تحلیل و درک این تعارضات می‌تواند به فرآیند درمانی و رشد فردی کمک کند.

هر دو روانکاو به تحلیل تعارضات روانی به عنوان یک بخش مهم از فرآیند درمانی تأکید داشتند. فروید معتقد بود که بازنگری و تحلیل تعارضات درونی می‌تواند به کشف علل اختلالات روانی و درمان آن‌ها کمک کند. یونگ نیز به تحلیل تعارضات بین کهن‌الگوهای ناخودآگاه جمعی و تجربیات فردی به عنوان راهی برای درک ناخودآگاه و کهن‌الگوها اهمیت می‌داد.

نتیجه‌گیری

با وجود تفاوت‌های قابل توجه بین نظریات فروید و یونگ، این دو روانکاو بزرگ اشتراکات مهمی نیز در دیدگاه‌های خود دارند. تأکید بر ناخودآگاه، نقش تجربیات کودکی، اهمیت رویاها و تحلیل تعارضات روانی از جمله اشتراکات برجسته این دو نظریه است. هر دو روانکاو به تحلیل و درک این جنبه‌های مختلف روان انسان به عنوان ابزارهای مهمی برای درک رفتارها و تعارضات روانی و همچنین برای فرآیند درمانی تأکید داشتند.

شناخت این اشتراکات می‌تواند به درک عمیق‌تری از نظریات این دو روانکاو و کاربردهای آن‌ها در روانشناسی مدرن کمک کند. برای مطالعه بیشتر و دیدگاه‌های جزئی‌تر، می‌توانید به منابع معتبر روانشناسی مراجعه کنید. همچنین، تحلیل و مقایسه دقیق این دو نظریه می‌تواند به درک بهتر از نقش ناخودآگاه و فرآیندهای روانی در زندگی روزمره کمک کند. نظریه‌های فروید و یونگ، هر دو، با ارائه دیدگاه‌های متفاوت و منحصر به فرد، به شناخت عمیق‌تری از ذهن و روان انسان منجر شده‌اند و هر یک به نوبه خود، ابزارهای مفیدی برای تحلیل و درک رفتارهای انسانی فراهم کرده‌اند.

برای مطالعه بیشتر درباره نظریه‌های فروید و یونگ می‌توانید به کتاب‌های زیر مراجعه کنید:

  • “تفسیر رویا” نوشته زیگموند فروید
  • “روان‌شناسی ناخودآگاه” نوشته کارل یونگ

با مراجعه به این منابع، می‌توانید اطلاعات بیشتری درباره دیدگاه‌های این دو روانکاو برجسته کسب کنید و درک عمیق‌تری از مفاهیم روانشناسی بدست آورید.

سید مسعود علوی پور
آلکسی تایمیا چیست؟ - DallE

آلکسی تایمیا چیست؟

الکسی‌ تایمیا: عدم توانایی در شناسایی احساسات

آلکسی تایمیا چیست؟ الکسی‌ تایمیا، که به آن “کوری عاطفی” هم گفته می‌شود، برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ توسط پیتر امانوئل سیفنئوس معرفی شد، به حالتی اشاره دارد که در آن فرد قادر به شناسایی، برچسب‌زنی و بیان احساسات خود نیست. این حالت معمولاً در افرادی دیده می‌شود که تجارب منفی و سوء استفاده‌های عاطفی در دوران کودکی داشته‌اند، که در نتیجه، دوری از احساسات به یک مکانیزم دفاعی برای بقا تبدیل می‌شود.

اختلال الکسی‌تایمیا، به مشکل یا ناتوانی در شناسایی، تجربه کردن و توصیف احساسات خود اشاره دارد. اگرچه الکسی‌تایمیا به عنوان یک بیماری روانی در کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) ذکر نشده است، اما اغلب توسط متخصصان بهداشت روان به عنوان یک علامت مرتبط با شرایط روان‌پزشکی مانند افسردگی و اضطراب، تجربیات منفی کودکی و شرایط جسمی مانند آسیب‌های مغزی تروماتیک و بیماری پارکینسون مشاهده می‌شود.

تأثیرات عدم توانایی در درک احساسات

ناتوانی در درک احساسات می‌تواند تأثیرات عمیقی بر سلامت روان، رفتار و روابط فرد داشته باشد. تخمین زده می‌شود که حدود ۱۰٪ از جامعه از این شرایط رنج می‌برند.

دلایل احتمالی بروز آلکسی تایمیا

دلایل دقیق الکسی‌تایمیا هنوز نامشخص است. ممکن است عوامل ژنتیکی، عصبی و توسعه‌ای در آن نقش داشته باشند. این وضعیت بر هر دو جنس تأثیر می‌گذارد و بیشتر به عنوان یک ویژگی شخصیتی تلقی می‌شود. با این حال، اغلب افرادی که دارای شرایط بهداشت روانی هستند، بیشتر مستعد این حالت می‌باشند، از جمله:

  • اختلالات اضطرابی
  • اختلالات افسردگی
  • اختلالات خوردن
  • اختلالات مصرف مواد
  • اختلال وسواس فکری-عملی

رابطه الکسی‌تایمیا با شرایط دیگر

آلکسی تایمیا به بیماری‌ها و شرایط عصبی و پزشکی مختلفی مانند اختلال طیف اوتیسم، آسیب‌های مغزی ناشی از ضربه، سکته، صرع، بیماری پارکینسون و ام اس نیز مرتبط است. این شرایط به نظر می‌رسد که در افراد مبتلا به الکسی‌تیمیا شایع‌تر باشد، که می‌تواند بر توانایی آنها در فهمیدن و بیان احساسات تأثیر بگذارد.

علل الکسی‌تایمیا می‌تواند شامل عوامل ژنتیکی و محیطی باشد. بررسی‌های پزشکی نشان داده‌اند که تجربه‌های تروماتیک و سوء استفاده‌های عاطفی یا فیزیکی در دوران کودکی می‌توانند در توسعه این اختلال نقش داشته باشند. این تجربیات در سنین حساس رشد، می‌توانند بر ساختار و عملکرد مغز تاثیر بگذارند و توانایی فرد برای فرآوری و بیان احساسات را مختل کنند.

آلکسی تایمی به ویژه در میان کسانی که بزرگسالانی که اختلال استرس پس از سانحه پیچیده (C-PTSD) را تجربه کرده‌اند به کرات دیده می شود. این تجربیات می‌توانند بر توانایی آنها در شناخت و بیان احساسات تأثیر عمیقی داشته باشند، که نهایتاً منجر به توسعه الکسی‌تیمیا می‌شود.

این موضوعات نشان دهنده پیچیدگی‌های الکسی‌تیمیا هستند و اهمیت درک عمیق‌تر این اختلال را برجسته می‌سازند. شناخت بهتر این بیماری می‌تواند به پزشکان و روانشناسان کمک کند تا روش‌های مؤثرتری برای مقابله با آن ارائه دهند و به بیماران خود در فرآیند بهبودی یاری رسانند.

تشخیص اختلال آلکسی تایمیا

تشخیص الکسی‌تایمیا بر اساس معیارهای تشخیصی خاص است که شامل دشواری در تشخیص احساسات، مشکل در توصیف احساسات به دیگران و نبود تفکر خیالی است. برای تشخیص این اختلال، معمولاً از مصاحبه‌های بالینی و آزمون‌های روان‌شناختی استفاده می‌شود تا عمق مشکلات احساسی و عاطفی فرد مورد ارزیابی قرار گیرد.

تأثیرات روانشناختی

افراد مبتلا به الکسی‌تایمیا معمولاً دچار سطوح بالایی از استرس روانشناختی هستند و ممکن است در تعامل با محیط اطراف خود مشکل داشته باشند. این افراد اغلب نمی‌توانند سیگنال‌های عاطفی را تشخیص دهند که این امر می‌تواند تصمیم‌گیری و تفسیر موقعیت‌ها را برای آنها دشوار سازد. عدم توانایی در درک و پاسخ به احساسات دیگران می‌تواند به ایجاد مشکلات در ارتباطات بین‌فردی و ایجاد فاصله عاطفی منجر شود.

تأثیرات بر روابط اجتماعی و عاطفی

الکسی‌تایمیا می‌تواند تأثیرات عمیقی بر روابط اجتماعی و عاطفی فرد داشته باشد. این افراد ممکن است در برقراری ارتباط عاطفی با دیگران مشکل داشته باشند و در نتیجه، اغلب از روابط نزدیک دوری می‌کنند. این وضعیت می‌تواند منجر به تنهایی و انزوای اجتماعی شود، زیرا این افراد ممکن است در درک نیازهای عاطفی خود و دیگران ناتوان باشند.

راه‌های مقابله و حمایت

با وجود تأثیرات عمیق الکسی‌تایمیا بر زندگی، استفاده از ابزارهایی مانند چرخه احساسات می‌تواند کمک کننده باشد. در این بخش، به بررسی بیشتر علل، تأثیرات، درمان‌ها، روش‌های مقابله و چگونگی حمایت از کسانی که دچار الکسی‌تایمیا هستند، پرداخته می‌شود.

نمونه‌های واقعی

در افرادی که الکسی‌تایمیا ندارند، احساسات ممکن است با وضوح یا دقت تجربه و بیان شوند. این افراد ممکن است از رفتار خود در یک موقعیت قبلی ناامید شوند یا از نحوه تلقی دیگران از خود شرمسار شوند.

از سوی دیگر، فردی که با الکسی‌تایمیا دست و پنجه نرم می‌کند ممکن است تصورات مبهم‌تری از احساسات داشته باشد، مانند «احساس عجیبی دارم» یا «حس بدی دارم» یا ممکن فرد است سردرگم باشد که واقعاً چه احساسی دارد.

نمونه ۱: فرض کنید زوجی در میانه بحثی درباره مالی ماهانه‌شان هستند. فردی با الکسی‌تایمیا ممکن است بی‌علاقه به نظر برسد یا فاصله‌گذاری کند. او ممکن است احساس «ناخوشایندی» داشته باشد اما نتواند احساسات واقعی خود را دقیقاً شناسایی کند. شخصی که الکسی‌تایمیا ندارد ممکن است بسیار ناامید شود و سعی کند این ناامیدی را به شریک خود منتقل کند. در این شرایط، احتمالاً بحث به موقع حل و فصل نخواهد شد. با گذشت زمان، تعارضات حل نشده می‌توانند به نارضایتی رابطه یا جدایی منجر شوند.

نمونه ۲: زوج‌ها اغلب باید تصمیمات مهم زندگی را بگیرند که برخی از آن‌ها می‌توانند از نظر عاطفی سنگین باشند. به عنوان مثال، تصمیم گیری در مورد محل زندگی، داشتن یا نداشتن فرزندان و انتخاب شغل ممکن است تصمیماتی با ریسک بالا به نظر برسند. شخصی بدون الکسی‌تایمیا ممکن است از این تصمیمات استرس داشته باشد و خواهان بازخورد از همسر خود باشد. اگر همسر دارای الکسی‌تایمیا باشد، احتمالاً بازخورد کمی داده خواهد شد و همسر بدون الکسی‌تایمیا ممکن است احساس تنهایی و نشنیده شدن کند. وقتی این الگو به طور مداوم تکرار شود، رابطه ممکن است تحت فشار قرار گیرد.

نمونه ۳: افراد مبتلا به الکسی‌تایمیا معمولاً در برقراری صمیمیت مشکل دارند. این می‌تواند شامل صمیمیت عاطفی و جنسی باشد. به عنوان مثال، فردی با الکسی‌تایمیا ممکن است اقدام به برقراری رابطه جنسی نکند یا جزئیات شخصی در مورد احساسات خود را به اشتراک نگذارد. این می‌تواند باعث شود شخص بدون الکسی‌تایمیا احساس ناخواستنی و دوست نداشته شدن کند. آنها ممکن است فرض کنند که همسرشان به آنها اهمیت نمی‌دهد یا احساسات خود را سرکوب می‌کند یا چیزی را پنهان می‌کند. این می‌تواند منجر به ناامیدی و بی‌اعتمادی در رابطه شود.

چگونه با الکسی‌تایمیا کنار بیاییم

زندگی با الکسی‌تایمیا ممکن است چالش‌برانگیز باشد، اما باید بدانید که راه‌هایی برای مقابله وجود دارد و شما می‌توانید در شناسایی و بیان احساسات‌تان پیشرفت کنید.

پیشرفت در بیان احساسات

برخلاف تصور رایج، افراد مبتلا به الکسی‌تایمیا ناگزیر به ماندن در این حالت نیستند، به ویژه زمانی که علل روانشناختی در کار باشد. آلکسی‌تایمیا دائمی نیست و می‌تواند تغییر کند، هرچند در شرایطی مانند برخی اختلالات روانی، دمانس، اختلالات رشدی عصبی یا آسیب‌های مغزی، ثابت باقی می‌ماند.

انتخاب درمان: درمان معمولاً موثرترین روش برای رسیدگی به الکسی‌تایمیا است. اگر در تشخیص، توصیف یا آگاهی از احساسات‌تان دچار مشکل هستید، این موارد می‌توانند در جلسات درمانی که پس از ارزیابی‌های لازم صورت می‌پذیرد، مورد کار قرار گیرند. اکثر رویکردهای درمانی، آگاهی احساسی و بینش را مد نظر قرار می‌دهند و این مهارت‌ها قابل تقویت هستند.

استفاده از چرخه احساسات: درمانگران ممکن است از ابزاری به نام «چرخه احساسات» استفاده کنند که به فرد کمک می‌کند از برچسب‌های ابتدایی احساسات (مانند خوب) به سطوح پیچیده‌تر (مانند خوشحال، شادمان، پرشور یا راضی) برسد. این کار به تمرین و افزایش وضوح احساسی و دقت در برچسب‌زنی کمک می‌کند.

حمایت از کسی که دچار الکسی‌تایمیا است

مشاهده رنج یک عزیز که با الکسی‌تایمیا دست و پنجه نرم می‌کند، می‌تواند دشوار باشد و ممکن است ندانید چگونه کمک کنید. اگر متوجه شده‌اید که عزیزتان در آگاهی از احساسات یا بیان آن‌ها مشکل دارد، دکتر کین پیشنهاداتی برای حمایت ارائه داده است:

  • همدردی کردن: به دلایل و چگونگی توسعه الکسی‌تایمیا در عزیزتان همدردی کنید، چه به دلیل شرایط پزشکی باشد و چه نتیجه شرایط روانشناختی.
  • درک تجربیات زندگی: سعی کنید دلایل بروز این شرایط را درک کنید، که ممکن است شامل گفتگو در مورد پیشینه و تجربیات عزیزتان، تحقیق و مطالعه یا برقراری ارتباط با متخصصان پزشکی و روان‌درمانی باشد.
  • فراهم کردن فضای تنفسی: به عزیزتان فضا بدهید، به ویژه زمان‌هایی که در تلاش برای فهم احساسات خود هستند. اگر می‌خواهید به آنها در درک بهتر احساساتشان کمک کنید، این کار را فقط پس از توافق بر سیستمی حمایتی انجام دهید که برای همه مناسب باشد.

سوالات متداول

  1. الکسی‌تیمیا چیست؟

    • الکسی‌تیمیا یک اختلال عاطفی است که در آن فرد دچار مشکل در شناسایی، درک، و بیان احساسات خود می‌شود. افراد مبتلا به الکسی‌تیمیا معمولاً توانایی کمی در تشخیص احساسات دیگران دارند.
  2. علائم الکسی‌تیمیا چه هستند؟

    • علائم شامل دشواری در توصیف احساسات به دیگران، مشکل در تشخیص نشانه‌های عاطفی در دیگران، پاسخ‌های محدود عاطفی به وقایع، و کمبود تخیل یا رویاپردازی است.
  3. چه عواملی باعث الکسی‌تیمیا می‌شوند؟

    • دلایل دقیق الکسی‌تیمیا هنوز نامشخص است، اما ترکیبی از عوامل ژنتیکی، بیولوژیکی و محیطی (مانند تروما یا استرس شدید) ممکن است نقش داشته باشند.
  4. آیا الکسی‌تیمیا درمان دارد؟

    • در حالی که الکسی‌تیمیا به طور کامل قابل درمان نیست، روان درمانی و مشاوره می‌توانند به افراد کمک کنند تا مهارت‌های بهتری در شناسایی و بیان احساسات خود توسعه دهند.
  5. الکسی‌تیمیا چگونه تشخیص داده می‌شود؟

    • تشخیص معمولاً از طریق مصاحبه‌های بالینی و پر کردن پرسشنامه‌هایی که به ارزیابی توانایی فرد در شناسایی و بیان احساسات می‌پردازند، انجام می‌گیرد.
  6. الکسی‌تیمیا چه تاثیری بر روابط فردی دارد؟

    • الکسی‌تیمیا می‌تواند بر روابط عاطفی و اجتماعی تأثیر منفی بگذارد، زیرا افراد ممکن است در برقراری ارتباط عاطفی با دیگران مشکل داشته باشند.
  7. چه ارتباطی بین الکسی‌تیمیا و دیگر اختلالات عصبی وجود دارد؟

    • الکسی‌تیمیا اغلب با شرایطی مانند اوتیسم، صرع، و ام‌اس مرتبط است و می‌تواند نتیجه‌ی آسیب‌های مغزی مانند ضربه به سر یا سکته مغزی باشد.
  8. چگونه می‌توان به کسی با الکسی‌تیمیا کمک کرد؟

    • حمایت عاطفی و تشویق به شرکت در جلسات مشاوره و روان درمانی می‌تواند بسیار مفید باشد. همچنین، آموزش دادن به اطرافیان در مورد الکسی‌تیمیا و چگونگی برخورد با این اختلال می‌تواند به بهبود تعاملات کمک کند.

 

منابع

نظریه خود تعیینی چیست؟

نظریه خود تعیینی چه می‌گوید؟

نظریه خود تعیینی یا نظریه خود تعیین گری یا نظریه SDT یک مفهوم مهم در روانشناسی است چرا که نقش مهمی در سلامت روانی و بهزیستی دارد. ترویج خود تعیینی نیز به عنوان یک رویه برتر در کار با گروه‌های خاصی مانند افراد دارای معلولیت‌های ذهنی در حال ظهور است.

نظریه خود تعیینی چیست؟

چگونه خودتعیینی بر انگیزه تأثیر می گذارد؟ خود تعیینی به توانایی فرد برای اتخاذ تصمیمات و مدیریت زندگی شخصی‌اش اشاره دارد. افراد خود تعیین، احساس کنترل بیشتری بر زندگی خود دارند، در حالی که افراد غیر خود تعیین، ممکن است احساس کنند که زندگی‌شان توسط دیگران کنترل می‌شود.

این نظریه می‌گوید که انسان‌ها برای رشد و تغییر، تحت تاثیر سه نیاز روانشناختی ذاتی و جهانی قرار می‌گیرند. مفهوم انگیزه درونی، یا دخالت در فعالیت‌ها برای پاداش درونی رفتار، نقش مهمی در این نظریه ایفا می‌کند.

نظریه خود تعیینی تلاش می‌کند تا توضیح دهد که چگونه خود تعیینی بر انگیزه تاثیر می‌گذارد—افراد هنگامی که احساس می‌کنند کارهایی که انجام می‌دهند بر نتیجه تاثیر دارد، انگیزه بیشتری برای اقدام دارند. با یادگیری بیشتر در مورد این نظریه، می‌توانید درک بهتری از چگونگی افزایش مهارت‌های خود تعیینی خود پیدا کنید.
این نظریه پیشنهاد می‌کند که افراد می‌توانند خود تعیین شوند، زمانی که نیازهایشان برای شایستگی، ارتباط و استقلال برآورده شود.

نظریه خود تعیینی از کار‌های روانشناسان ادوارد دسی و ریچارد رایان نشات گرفته است که برای اولین بار ایده‌های خود را در کتاب خود در سال ۱۹۸۵ با عنوان خود تعیینی و انگیزه درونی در رفتار انسانی معرفی کردند. آنها نظریه‌ای از انگیزه را توسعه دادند که پیشنهاد می‌کند افراد معمولاً تحت تأثیر نیاز به رشد و کسب رضایت قرار دارند.

فرضیات نظریه خود تعیینی

تئوری خود تعیینی دو فرضیه اصلی را مطرح می‌کند: نیاز به رشد، رفتار را به پیش می‌برد. فرض اول تئوری خود تعیینی این است که افراد به طور فعال به سمت رشد هدایت می‌شوند. مهار کردن چالش‌ها و تجربه‌های جدید برای شکل‌گیری یک حس یکپارچه از خود ضروری است.

انگیزش خودمختار مهم است. اگرچه افراد اغلب توسط پاداش‌های خارجی مانند پول، جوایز و تحسین به انجام عملی ترغیب می‌شوند (که به آن انگیزش بیرونی گفته می‌شود)، تئوری خود تعیینی بیشتر بر منابع داخلی انگیزه مانند نیاز به کسب دانش یا استقلال (انگیزش درونی) تمرکز دارد.

تفاوت‌های بین انگیزش بیرونی و درونی:

بر اساس تئوری خود تعیینی، افراد برای دستیابی به رشد روانشناختی، باید 3 نیاز زیر را احساس کنند که این 3 جزء اجزاء اصلی نیازها شمرده می شوند. خد تعیینی می گوید که انسان این نیازها را کسب نمی کند بلکه با این نیازها به دنیا می آید:

  • خودمختاری Autonomy: افراد باید احساس کنترل بر رفتارها و اهداف خود را داشته باشند. این حس توانایی برای انجام اقدامات مستقیم که منجر به تغییر واقعی می‌شود، نقش مهمی در احساس خود تعیینی دارد.
  • شایستگی Competence: افراد باید در کارها مهارت پیدا کنند و مهارت‌های مختلفی را یاد بگیرند. وقتی افراد احساس می‌کنند که مهارت‌های لازم برای موفقیت را دارند، بیشتر تمایل دارند که اقداماتی انجام دهند که به دستیابی به اهدافشان کمک می‌کند.
  • ارتباط یا پیوستگی Connection or relatedness: افراد باید احساس تعلق و وابستگی به دیگران را تجربه کنند.

 

رشد روان‌شناختی که تئوری خودتعیینی توضیح می‌دهد، به صورت خودکار رخ نمی‌دهد. هرچند افراد به سمت چنین رشدی گرایش دارند، اما برای حفظ و تداوم آن نیاز به پشتیبانی دائمی است.

رایان و دسی بیان می‌کنند که گرایش به فعال بودن یا منفعل بودن به شدت تحت تأثیر شرایط اجتماعی است که در آن بزرگ شده‌ایم. حمایت اجتماعی نقش کلیدی دارد. از طریق روابط و تعاملاتمان با دیگران، می‌توانیم رفاه و رشد شخصی را تقویت کنیم یا مانع آن شویم.

عوامل دیگری که می‌توانند به سه عنصر مورد نیاز برای رشد کمک کنند یا آن‌ها را مختل کنند عبارتند از:

محرک‌های بیرونی گاهی اوقات می‌توانند خودتعیینی را کاهش دهند. دسی بیان می‌کند که دادن پاداش‌های بیرونی برای رفتارهایی که از انگیزه درونی نشأت می‌گیرند، می‌تواند استقلال را تضعیف کند. هرچه رفتار بیشتر توسط پاداش‌های خارجی کنترل شود، افراد احساس کمتری از کنترل بر رفتار خود دارند و انگیزه درونی کاهش می‌یابد.
بازخورد مثبت می‌تواند خودتعیینی را تقویت کند. دسی همچنین پیشنهاد می‌کند که ارائه تشویق و بازخورد مثبت غیرمنتظره در مورد عملکرد شخص در یک وظیفه می‌تواند انگیزه درونی را افزایش دهد. این نوع بازخورد به افراد کمک می‌کند تا احساس بیشتری از شایستگی داشته باشند، که نیاز اساسی برای رشد شخصی است.

مثالهایی برای خود تعیینی

در نظر بگیرید که شخصی در انجام یک پروژه مهم شغلی خود ناکام مانده است. اگر این شخص دارای خصیصه خودتعیینی بالا باشد، ابتدا مسئولیت ناکامی خود را پذیرا شده، به توانایی خود برای حل مشکل اعتقاد داشته و برای اصلاح اشتباه خود اقدام می‌کند.

در مقابل، اگر همان شخص فاقد خودتعیینی کافی باشد، ممکن است به دنبال عوامل خارجی برای مقصر دانستن دیگران بگردد. او ممکن است بهانه‌هایی بیاورد، مسئولیت‌ها را به دیگران واگذار کند یا حاضر نشود نقش خود را در تکمیل نکردن به موقع پروژه بپذیرد.

شاید مهم‌ترین نکته این باشد که شخصی که فاقد خودتعیینی است، انگیزه‌ای برای اصلاح خطا احساس نمی‌کند. به جای آن، ممکن است احساس کند که قادر به کنترل شرایط نیست و هیچ کاری که انجام دهد تأثیر واقعی نخواهد داشت.

 

رفتارهای خود تعیین شده در مقابل رفتارهای غیر خود تعیین شده

_ رفتارهای خود تعیینی:

  • انگیزش از طریق پاداش‌های درونی صورت می‌گیرد.
  • بر اساس لذت، علاقه یا رضایت شخصی پیش می‌رود.
  • فرد احساس کنترل بر عملکرد خود دارد.

_ رفتارهای غیر خود تعیین شده:

  • انگیزش از طریق پاداش‌های بیرونی است.
  • بر اساس احساس وظیفه یا مسئولیت هدایت می‌شود.
  • فرد احساس کمبود کنترل بر رفتارهای خود دارد.

تمایز بین این دو نوع رفتار از آن جهت مهم است که تأثیر قابل توجهی بر روی رفاه و خوشبختی افراد دارد. رفتارهای خود تعیینی معمولاً منجر به احساس رضایت و خوشنودی بیشتر در افراد می‌شود، در حالی که رفتارهای غیر خود تعیینی ممکن است منجر به استرس و نارضایتی شود.

به جای اینکه انگیزه را تنها محصول پاداش‌های بیرونی یا درونی بدانیم، بهتر است آن را در طیفی از رفتارهای خودتعیینی تا غیرخودتعیینی در نظر بگیریم.

در یک سر این طیف، رفتارهای کاملاً خودتعیینی قرار دارند که معمولاً از انگیزه‌های درونی نشأت می‌گیرند و به خاطر لذت بردن، علاقه، و رضایت ذاتی از خود فعالیت انجام می‌شوند. در سر دیگر این طیف، رفتارهای غیرخودتعیینی هستند که فقط به این دلیل انجام می‌شوند که انجام دادنشان ضروری است. در این انتها، کنترل کامل بر روی رفتار وجود ندارد. به عنوان مثال، اگر در حال آماده‌سازی برای شرکت در ماراتن هستید، ممکن است انگیزه بیرونی شما کسب تایید دیگران باشد. همزمان، ممکن است از رضایتی که از خود فعالیت به دست می‌آورید نیز انگیزه درونی داشته باشید. در بیشتر موارد، رفتارها در میانه این طیف قرار دارند.

همچنین، معمولاً میزان متغیری از انگیزه‌های بیرونی وجود دارد که می‌تواند میزان انگیزه درونی را تقویت کند. افراد ممکن است در فعالیت‌هایی شرکت کنند زیرا احساس می‌کنند که برخی از کنترل‌ها را بر رفتار خود دارند و این رفتارها در نهایت با چیزی که برای مفهوم خودی‌شان مهم است، همسو است.

بیشتر اقدامات نه کاملاً خودتعیینی هستند و نه کاملاً غیرخودتعیینی. در عوض، اقدامات اغلب به میزانی از خودتعیینی تکیه دارند که ممکن است تحت تأثیر انگیزه‌های بیرونی نیز باشد.

تأثیر خودتعیینی

مفهوم خودتعیینی در زمینه‌های متنوعی از جمله آموزش، کار، فرزندپروری، ورزش و سلامتی به کار برده شده است. تحقیقات نشان می‌دهد که داشتن خودتعیینی بالا می‌تواند در موفقیت در بخش‌های مختلف زندگی نقش مهمی داشته باشد.

در محیط کار

افرادی که خودتعیینی دارند در کار خود احساس رضایت بیشتری می‌کنند و همچنین نقش کلیدی در موفقیت سازمان خود ایفا می‌کنند. برای افزایش خودتعیینی در کارمندان، کارفرمایان می‌توانند اقدامات زیر را انجام دهند:

  • اجازه دادن به اعضای تیم برای دخالت فعال در تصمیم‌گیری‌ها
  • اجتناب از استفاده بیش از حد از پاداش‌های بیرونی، زیرا این می‌تواند انگیزه درونی را تحت تأثیر قرار دهد، پدیده‌ای که به اثر برتری‌جویی شناخته می‌شود
  • ارائه مسئولیت‌های بیشتر به کارکنان
  • ارائه حمایت و تشویق
  • ارائه بازخورد معنادار به کارکنان

در رقابت‌ها

در محیط‌های رقابتی مانند ورزش‌ها، افزایش خودتعیینی می‌تواند افراد را برای تعالی بیشتر ترغیب کند. برخی بر این باورند که این موضوع، دست‌کم بخشی از آن، با افزایش سطح استقامت ذهنی فرد ارتباط دارد.

ورزشکارانی که احساس می‌کنند توانایی دستیابی به اهداف و غلبه بر چالش‌ها را دارند، اغلب به بهتر عمل کردن ترغیب می‌شوند. تعالی در عملکرد به آن‌ها امکان می‌دهد حس توانایی و تسلط بر مهارت‌های لذت‌بخش و مهم را افزایش دهند.

همچنین تحقیقات نشان داده‌اند که افرادی که احساس کنترل داخلی بر زندگی خود دارند، بیشتر مایل به پیروی از رژیم غذایی سالم و برنامه منظم ورزشی هستند.

در روابط اجتماعی

خودتعیینی می‌تواند نقش مهمی در روابط اجتماعی ایفا کند. به عنوان مثال، زمانی که افراد به گروه‌های آنلاین جدیدی می‌پیوندند، اگر نیازهای آنها به استقلال، ارتباط و توانایی (سه جزء خودتعیینی) برآورده شود، بر هویت اجتماعی آنها تأثیر می‌گذارد که این امر به نوبه خود بر رفتارهای مشارکتی آنها اثر می‌گذارد.

برای ایجاد روابط نزدیک و محبت‌آمیز با دیگران و در نتیجه بهبود خودتعیینی:

روابط مثبتی با افرادی که از تلاش‌های شما در دستیابی به اهدافتان حمایت می‌کنند، برقرار کنید.
حمایت و بازخورد را به افراد در دایره اجتماعی خود ارائه دهید.

در مراکز تحصیلی

دانش‌آموزان خودتعیین شده بیشتر تمایل دارند که انگیزه‌ای برای دستیابی به موفقیت داشته باشند. آنها همچنین احساس توانایی و رضایت بیشتری دارند.

معلمان می‌توانند به دانش‌آموزان کمک کنند تا حس خودتعیینی و انگیزه درونی را تقویت کنند با:

  • ارائه بازخوردهای مثبت غیرمنتظره هنگامی که دانش‌آموزان عملکرد خوبی دارند تا احساس توانایی آنها بهبود یابد
  • پرهیز از پاداش‌های بیرونی بیش از حد برای کارهایی که دانش‌آموزان از قبل از آنها لذت می‌برند، که به بهبود انگیزه درونی آنها کمک می‌کند

خودتعیینی می‌تواند نقش مهمی در چگونگی عملکرد افراد در زمینه‌های مختلف زندگی‌شان داشته باشد. احساس کنترل و انگیزه درونی می‌تواند به افراد کمک کند تا احساس تعهد، شور، علاقه و رضایت بیشتری نسبت به کارهایی که انجام می‌دهند داشته باشند.

ویژگی های افراد دارای خود تعیینی

اگر به دنبال تقویت خودتعیینی در خود هستید، مفید است که به ویژگی‌های یک فرد با خودتعیینی بالا فکر کنید. افرادی که در این زمینه قوی هستند معمولا:

  • باور دارند که کنترل زندگی‌شان در دست خودشان است. افراد خودتعیینی، مرکز کنترل درونی دارند و احساس می‌کنند که رفتارهای‌شان بر نتایج تأثیر می‌گذارد. هنگام مواجهه با چالش‌ها، اعتقاد دارند که می‌توانند با پشتکار، تصمیمات خوب و کار سخت آنها را پشت سر بگذارند.
  • انگیزه درونی بالایی دارند. فرد با خودتعیینی بالا به پاداش‌ها یا تنبیهات بیرونی تکیه نمی‌کند تا او را برای انجام کارها تحریک کند. به جای آن، به دلیل انگیزه‌های درونی رفتار می‌کنند. آنها خودشان به طور فعال اهدافی تعیین می‌کنند و به سمت دستیابی به آنها تلاش می‌کنند.
  • اقدامات خود را بر اساس اهداف و رفتارهای شخصی خود قرار می‌دهند. به عبارت دیگر، افرادی که انگیزه درونی دارند عمداً در فعالیت‌هایی شرکت می‌کنند که می‌دانند آنها را به اهداف‌شان نزدیک‌تر می‌کند.
  • مسئولیت رفتارهای خود را می‌پذیرند. افراد با خودتعیینی بالا موفقیت‌های خود را به حساب خود می‌گذارند اما همچنین مسئولیت شکست‌هایشان را نیز می‌پذیرند. آنها می‌دانند که برای اعمال‌شان مسئول هستند و مسئولیت را به دیگران منتقل نمی‌کنند.

افزایش خود تعیینی

برای افزایش توانایی خودتعیینی خود، مراحل زیر می‌توانند به شما کمک کنند:

افزایش خودآگاهی: خودآگاهی با خودتعیینی ارتباط نزدیکی دارد و می‌تواند شما را برای اتخاذ تصمیم‌های هدفمندتر آماده کند. روش‌هایی مانند مراقبه، دریافت بازخورد مستمر و یادداشت برداری از احساسات و افکار خود، می‌توانند در بهبود خودآگاهی مؤثر باشند.

تمرین خودتنظیمی: توسعه سطح بالاتری از خودتعیینی نیازمند بهبود مهارت‌های خودتنظیمی است. استراتژی‌هایی مانند توجه بیشتر به حالات روحی و جسمی خود، همچنین تمرین بازتفسیر شناختی برای تنظیم بهتر پاسخ‌های عاطفی مفید هستند.

یافتن حمایت اجتماعی: رابطه‌های اجتماعی قوی می‌توانند انگیزه و رفاه را تقویت کنند. به دنبال افرادی باشید که احساس خوشامدگویی و مراقبت به شما دهند. این افراد می‌توانند یکی از اعضای خانواده، دوستان، اعضای جامعه مذهبی، مشاور و دیگرانی باشند که حس حمایت و تعلق را به شما القا کنند.

کسب مهارت: ماهر شدن در زمینه‌هایی که برای شما مهم هستند، می‌تواند حس خودتعیینی را تقویت کند. چه علاقه‌مند به یک سرگرمی، ورزش، موضوع علمی یا هر زمینه دیگری باشید، یادگیری و بهبود مهارت‌هایتان در آن می‌تواند به شما احساس شایستگی بیشتری بدهد.

هرچه بیشتر یاد بگیرید و تمرین کنید، توانایی خودتعیینی شما نیز افزایش خواهد یافت.

 

سید مسعود علوی پور